حکایت یاس پرپر
میخواهم برایتان حکایت کنم حکایتی از در و دیوار ، حکایت از دیواری که دخت رسول خدار ا در آغوش گرفت .
حکایت از در سوخته ، حکایت از میخی که بر سینه زهرا نشست . خدایا این همان دری است که فرشتگان برای ورود اذن دخول می گرفتند .
خدایا این کور دلان از خدا بی خبر را با محسن شش ماهه چه کار ؟
خدایا محسن را به کدامین گناه به کدامین جرم این چنین نا جوان مردانه قبل از اینکه چشم به این دنیای بی مروت بگشاید چشمانش را فرو بستند .
مولای من ! کاش می مردم و نمی شنیدم که همسر فاتح خیبر را جلوی چشمانش سیلی زدند و پهلویش را شکستند .
مولا جان به ما بگو وقتی که این دل تنگ هوای زهرایت را می کند به کدامین خاک سر بگذارد ، کدامین قبر را بوسه باران کنم .
مولای من ! چشم امید همه شیعیانت به یوسف زهراست تا از پرده غیبت به در آید و قبر بی نشان مادرش را نشانمان دهد.
زمزمه هر روز و هر شب شیعیان : الللهم عجل لولیک الفرج
زهرا احمدی