پندی حکیمانه
از عارف واصل ( حضرت آیت الله العظمی بهجت ) ،( در کتاب فریاد گر توحیدی ) پندی آموزنده نقل شده ، ایشان می فرمایند : من روزی در اتاق نشسته بودم به
طوری که سرو صدای بیرون منزل را می شنیدم . بچه همسایه ، دم در بازی می کرد فقیری آمد و به این بچه گفت : برو از خانه ات چیزی برای من بیاور . آن بچه
رو به فقیر کرد و گفنت : خوب ! برو از مامانت بگیر . آن فقیر جواب داد : من مامامن ندارم ، تو برو از مامانت بگیر و بیار .
آقای بهجت فرمودند : من از این گفتگوی بچه با فقیر یک نکته فهمیدم با خود گفتم : این کودک آنقدر به مادرش اطمینان دارد که فکر می کند هر چه بخواهد ،
می تواند از او بگیرد . اگر ما به اندازه ای که این کودک به مادرش اطمینان دارد ، به خداوند اطمینان داشته باشیم و می دانستیم ، هر چه از او بخواهیم
می دهد ، هیچ مشکلی نداشتیم و تمام کارهایمان درست می شد .
منبع : کتاب داستان هایی از لطف خدا - مهدی صاحب هنر