نحوه ی شهادت
سوار بر موتو رهایمان به راه افتادیم حاج همت و میر افضلی جلو رفتند و من هم پشت سرشان . دو سه منری با هم فاصله داشتیم . جایی که حاجی
می خواست برود پایین جاده بود . برای رفتن به آنجا می بایست از پایین پد می رفتیم روی جاده . این کار باعث می شد که شتاب دور موتور کم شود .
عراقی ها هم روی آن نقطه دید کامل داشتند و درست به موازات نقطه مرکزی پد تانکی را مستقر کرده بودند و هر وقت ماشین یا موتوریی از انجا رد می شد
تیر مستقیم شلیک می کردند .
موتور حاج همت کشید بالا تا برود روی پد من که پشت سر آنها بودم گفتم : حاجی اینجا رو گاز بده . حاجی گاز را بست به موتور که در یک آن گلوله ای شلیک
و منفجر شد . دود غلیظی بین من و موتور حاج همت ایجاد شده بود . بر اثر موج انفجار به گوشه ای پرتاب شدم و تا چند لحظه گیج و منگ بودم . دود و گرد و
غبار که خوابید
موتوری را دیدم که در سمت پ افتاده بود و دو جنازه هم روی زمین بود . تازه یادم افتاد که موتور حاج همت و میر افضلی جلوی من حرکت می کرد . به سمت
جنازه ها رفتم اولی را که با صورت روی زمین افتاده بودم برگرداندم تمتم بدنش سالم بود . فقط صورت نداشت و دست چپ موج انفجار صورتش را برده بود .
اصلا قابل شناسایی نبود . به سراغ دومی رفتم . نمی توانستم باور کنم ف میر افضلی بود . عرق سردی روی پیشانی ام نشست .