کاروان کوچک مدینه
با تو سخن می گویم، ای بانوی آب های زلال، ای بانوی عشق!
اینک تمام درهای زمین، در ماتمی جاودان می سوزند و ضجّه می زنند و دستان بی شرمی که چهره ات را نیلی کردند، قرن هاست که در عظیم ترین آتش جهنّم، هر لحظه خاکستر می شوند.
شب تلخی است امشب.
کاروان کوچکی از مدینه خارج می شود؛ همراه تابوتی که بر شانه سنگین ترین بادهای زمین می درخشد و پیش می آید.
ناله های علی علیه السلام قلب سیاه ترین شب مدینه را می شکافد و هر قطره اشکی که از چشمان کودکانت فرو می چکد، چون سیلابی عظیم، تا عمق زمین فرو می رود.
آیا چه کسی خواهد فهمید که چه آتشی آن شب، قلب مولا را می گداخت و چه کسی آیا خواهد فهمید که ناله های بی صدای زینب، چه حرارتی را آن شب به دورترین کهکشان ها می کشاند.
تمام فرشته های هر هفت آسمان، امشب همچنان که می گریند، با درخشان ترین ستاره ها، گنبد سبز را زینت می دهند و راهی می سازند، مفروش و نورانی، که از زمین به عمیق ترین و نورانی ترین نقطه لاجورد کشیده شده است.
دستان علی علیه السلام ، چندان که پیکر ملکوتی را غسل می دهند، می سوزند و شانه های بلندش که عمری چون کوه، پایه های آسمان بودند، اینک از گریه پنهان علی علیه السلام به لرزه در آمده اند.
سیّدتنا! تو را به خاک می سپاریم… نه! خاک را به تو می سپاریم که عظمت تو در خاک نمی گنجد. آیا چگونه می شود باور کرد، بانو! تو که زنده ترین زنده ها بودی و تو که تمام آن چه که در حیات می گنجد، به پاس وجود تو هستی گرفته اند، چگونه می توان باور کرد که تو زنده نباشی؟
مگر می توان گفت که تو زنده نیستی؟ هم چنان که تو پیش از تولّدت، از بدو حیات زاده شده ای، بی شک پس از وفات نیز، همچنان تا جاودان زنده خواهی بود.
مگر جز این است که بر عرش ایستاده ای و اعمال قوم پدر را می نگری و واسطه حاجات می شوی و مگر برای آمرزش، قوم تو به کار به تو متوسّل نمی شوند و مگر قرار نیست که تو شفیع گنهکاران رستاخیز باشی؟