فرزند انقلاب
شنیده بودم که شهیدان زنده اند آزادند و آزاده اند . اما ندیده بودم .
شنیده بودم که ایشان یار و یاور مسلمانان است . اما نچشیده بودم .
شنیده بودم که ایشان مهمان نوازند و دوستی با وفا اما احساس نکرده بودم .
دریغا ، روز هایی را که در تنهایی در کنجی به فکر فرو می رفتم ، از غم تنهایی می نالیدم غافل از اینکه ایشان در کنارمند و دوستم می دارند .
تا آن زمان معنی عشق را نمی دانستم ، معنی شهادت را ، معنی خدا حافظی ، خداحافظی از عزیزان بدانی دیگر آنها را نخو.اهی دید . مگر در جهانی دیگر
هیچ می دانی چه کسی اینها را به من اموخت همان زمانی که آرزو کردم ، روزی به کربلای یاران سفر کنم . همه چیز را همه کس دست به دست هم دادند
تا مرا از آن منصرف کنند و مانع رفتنم گردند در آن
روز ها متوسل به شهید هادی گشتم ، تا آنجا فقط نامش را شنیده بودم دیری نگذشت شرایط برای رفتنم محیا گشت . راهی سفر گشتم . آنجا بود که
عشق را تجربه کردم ، معنی شهادت را درک کردم ، معنی خداحافظی را ، از همه مهم تر دوست عزیز یافتم که در همه حال در کنار خود احساساش می کنم .
از او یاری می جویم . شهید ابراهیم هادی را می گویم ، فرزند عزیز انقلاب را .
مرضیه احمدی