دو کلام حرف حساب
مولای من ! آرزو داشتم مرا عبد المهدی می نمامیدند . کاش کامم را با نام تو بر می داشتند . ای کاش مهد کودکیم عهد آشنایی با تو بود . کاش در کلاس او
آموزگارام الفابی عشق تور ا برایم حجی می کرد و نام زیبای تو را سر مشق دفترچه تکلیفم قرار می داد . در دوره راهنمایی هیچ کس مرا به خیمه سبز تو
راهنمایی نکرد . در دوره دبیرستان کسی مرا با تو که مدیر عالم امکان هستی ، پیوند نزد . در کتاب جغرافیای ما صحبتی از « ذی طوی » و « رضَویَ » نبود . در
کلاس تاریخ کسی مرا با تاریخ غیبت ، غربت و تنهایی تو اشنا نکرد . در درس دینی به ما نگفتند « باب ا … » « دیان دین » حق تویی . دریغ که در کلاس
ادبیات اداب ادب ورزی به ساحت مقدس تو را برایم گوش زد نکردند ! افسوس که در کلاس نقاشی چهره مهربان تو را برایم گوش زد نکردند ! چرا موضع
انشا ما ، به جای « علم بهتر است یا ثروت » از تو و ظهور تو و ارزش های جلب رضایتت نبود ! ؟ مگر نه اینکه بی تو نه علم بهتر است و نه ثروت .
کاش در کنار زبان های بیگانه زبان گفتگو با تو را نیز به ما می آموختند . کاش وقتی برای آموختن یک زبان خارجی به زحمت می افتادم به من می گفتند که تو
تمام زبان هایب دل مردم را بلدی حتی زبان پرندگان را هم می دانی .
ای کاش در کنار آن همه فرمول پیچیده ریاضی ، شیمی، فرمول ساده ارتباط با تو را به من یاد می دادند . درس فیزیک ، قوانین شکست نور را به من می
آموخت ولی نفهمیدم « نور خدا » تویی از سرعت سرسام آور نو ر« 300 هزار کیلومتر در ثانیه » برایم گفتند اما اشره نکردند که شعاع دید امام معصوم تا
کجاست و در یک لحظه می تواند عالم را از نظر بگذراند …………