درد دل امام زمان با مادرش فاطمه زهرا ( س )
مادرم، وقتی رفتی ابر بی کسی بر جهخان سایه افکند . و مادر بودن واژه حقیقیش را گم کرد . و لبخند حقیقی معنای غربت به خود گرفت و به
تاریخ پیوست .
مادرم ، وقتی رفتی صدای شور و شوق بازی های کودکی زینب در پشت ویوار های شکوت دل مبحوس شد و کوهی از غم بر بی کسی علی
دامن زد و او را مظلوم بار آورد .
مادرم ، بعد از رفتنت آسمان ، لباس عزا به قامت خود دوخت و باد نغمه سوز ناک دل تنگی سر داد و فلک قادر نشد مانند تو را از مادر بِزاید .
و سیلی بار خِجلت کشید که چرا روی گونه های تو نشست « در » بار ها خود را شماتت کرد که ای کاش خود می شکست که چرا پهلوی تو را
شکاند . ولی هلهله ای درون اسیاب بود که می گفت : تبرک دستان فاطمه در وجود من است .
ماردم ، رفتی ولی اگر بودی اجازه نمی دادی سر بریده حسینت را آن نامردان با بی شرمی تمام نزد دختر سه ساله اش به نمایش در آورند
مادرم ، شانه های تو جایگاه آن سر بریده بود نه تشت آن ملعونان چرا که تشت ظرفیت چیز های کم ارزش را دارد نه چیزی با ارزش مثل سر
حسین ، که نورانیت را از آن تشت سر ریز می کند .
مادرم ، بوسه تو جایگاه گلوی بریده آن طفل پرپر بود نه زخم تیر نیزه آن بی شرمان .
مادرم ، آغوش تو جایگاه دستان بریده عباس بود نه آغوش زمین چرا که زمین لیاقت دستان بریده را ندارد و ممکن است از شرم و خجالت فرو رود .
مادرم ، وجود تو ، همدم شب های بی کسی علی بود . نه بی پرستاری که اینگونه او را آواره کوچه های غربت کند .
مادرم ، وجود تو ، داستان زندگی زینب را رقم می زد . نه قصه بی مادری که با غصه او پیر و شکسته شود و گیسوانش همه سپید شوند .
مادرم ، کاسه اب تو لایق لب های خشک حسن بود . نه کاسه زهر دشمن که او را اینگونه شهید کرد و به خاک نشاند .
مادرم ، وجود تو ، بهانه ظهور من است نه وجود نایبان چرا که آنها هم بهانه تو اند .
نسرین رشیدی