خوبی را از که آموخت
خوبی را باید از غروب آموخت که هنگام وداع با خورشید خون می گرید .
و از شب که برای زیبایی جلوه نور ستاره ها چادر سیاهش را پهن می کند تا نور ستاره ها روی چادر شبش زیبا تر جلوه داده شوند .
و از قاصدکی که خود را پرپر کرده و قربانی دست باد می کند تا هر چه سریع تر خبر خوش را به گوش صاحبانش برساند .
خوبی را باید از عطر گلی استشمام کرد که فضا را عطر آگین می کند ولی در قبال کارش انتظار عوض ندارد .
و از دخترک همسایه که برای شادی دل هر عابدی هر روز صبح کوچه را آب و جارو می کند .
و از پیر زن گیسو سپیدی که محفل را گرم قصه های خود می کند و با پذیرایی کشمش شیرینی خود را دو چندان می کند و از زمین که هنگام توقف بر رویش ،
اجرت توقف کردن و ماندن نمی گیرد .
و از عاشقی که دل شب بسم الله می گوید و گلدان شیشه ای هوس را می شکند و با نهایت عشقش ساعت ها خلوت و ناز و نیاز می کند .
و در آخر خواهم گفت خبری راباید از قلمی آموخت که حرف دل را با نوشتن ماندگار می کند .
نسرین رشیدی