داستانی درباره آیت اله بهجت
آیت الله خسروشاهی به ذکر خاطرهای از بیماری آیتالله بهجت در حوزه علمیه نجف و مواجهه جالب وی با یک پرستار زن مسیحی در بغداد پرداخت.
آیتالله خسروشاهی ادامه داد: پرستار آیتالله بهجت یک زن عیسوی(مسیحی) بود و دید ایشان هیچ توجهای به او ندارد. پرستار از طلبه جوان پرسید چرا به من توجه نداری، مگر من زیبا نیستم؟! طلبه در پاسخ گفت: من زیبایی دارم که میترسم اگر به تو توجه کنم، او [خدای صاحب جمال] به من توجه نکند!
جوانی که امام حسین ( ع ) بر او لبخند زد
یکی از علما فرمودند : در عالم رویا به حرم مطهر حضرت سید الشهدا امام حسین ( ع ) مشرف شدم و جوانی وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام کرد
و حضرت هم با لبخند جواب سلام او را داد ، صبح از خواب بیدار شدم و تا شب که به حرم مشرف شدم در این فکر بودم . شب جمعه به حرم رفتم و در گوشه
ای ایستادم ناگاه همان جوانی را که در خواب دیدده بودم وارد حرم شد و مقابل ضریح مقدس رسید و با لبخند به حضرت سلام کرد ولی من حضرت سید
الشهدا را ندیدم مراقب آن جوان بودم که از حرم خارج شد دنبال او رفتم و سبب لبخندش را با امما پرسیدم او می خواست مساله را کتمان کند ولیکن من
خوابی که دیده بودم ار به او گفتم و پرسیدم چه کار کردی که امما حسین با لبخند به تو جواب می دهد ؟ جوان جواب داد : مرا پدر و مادر پیری بود که در چند
کیلومتری کربلا ساکن بودیم شب های جمعه که برای زیارت آقا می آمدم یک هفته پدرم را سوار الاغ کرده و می آوردم و هفته دیگر مادرم . در یک شب جمعه
که نوبت پدرم بود سوارش کردم در این هنگام مادرم گریه کرد و گفت : مرا هم باید ببری . شاید هفته دیگر زنده نباشم . گفتم مادر گریه می بارد هوا سرد است
مشکل است بیایی مادرم نیز نپذیرفت . ناچار پدر را سوار کردم و ادر را به دوشم گذاشتم و با زحمت بسیار آنها را به حرم رساندم و چون در ان حالت به پدر و
مادرم وارد حرم شدم حضرت سید الشهدا را دیدم و سلام کردم آن بزرگوار به رویم لبخند زد و جوابم را داد . از آن وقت تا به حال هر شب جمعه که به حرم
مشرف می شوم حضرت را می بینم و با تبسم جواب سلام را می دهد .
اوصاف اهل بهشت
انس گوید : روزی در محضر پیامبر اعظم ( ص ) بودیم که اشاره به طرفی کرد و فرمود : الان مردی از اهل بهشت وارد می شود . طولی نکشید که پیر مردی از آن
راه رسید و در حالی که با دست راست آب وضوی خویش را خشک می کرد و به انگشت دست چپ ، نعلین خویش را آویخته بود .
او پیش آمد و سلام کرد . فردای آن روز ، همچنین روز سوم پیامبر ( ص ) بهشتی بودن او را تکرار کرد . عبد الله بن عمر بن عاص ، هر سه روز در مجلس بود ،
تصمیم گرفت با پیر مرد تماس بگیرد و ببیند که چه صفتی دارد ؟ روز بعد دنبال او آمد و به خانه پیر مرد رسید و گفت : از پدرم قهر کرده ام و قسم یاد نموده ام
که سه شبانه روز به خانه نروم . اگر موافقت کنید به منزل شما بیایم او قبول کرد عبد الله می گوید سه شب خانه اش بودم ندیم عبادت خاصی انجام دهد .
فقط موقع پهلو به پهلو شدن ذکر خدا می گفت و نماز صبح ر ا می خواند و جز حرف خوب از او چیزی نشنیدم . بعد از سه روز آن پیر مرد نزدم خیلی کوچک جلوه
کرد و وقت خداحافظی به او گفتم : با پدرم قهر نکرده بدم بلکه می خواستم ببینم چه عملی داری ،
که پیامبر ( ص ) فرمود : تو از اهل بهشت هستی ؟ ولی من چیز خاصی از تو ندیدم چون چند قدم رفت پیر مرد گفت : ای پسر اعمال ظاهری مرا دیدی من در
باطن نه کینه کسی را به دل دارم و نه حسد به کسی برده ام . عبد الله گفت : همین دو صفت خیلی مهم است که مشمول اعطاف الهی و بهشت شده ای .
منبع : مجموعه ورام ، ج 1 ، ص 126
در خدمت قرآن
روزی علاقه مندان وطنی چند از مراجعان در حضور آیت الله سید محمد تقی خوانساری بودند ، یکی از دوستان ایشان می خواست با قرآن استخاره کند .
به ایشان می گوید : ( ایا قرآن خدمتتتان است ؟ ) ایت الله خوانساری با شنیدن این جمله چهره اش بر افروخته شد و با خشم می گوید : من که هستم که قرآن
در خدمت من باشد ؟ همه افتخارشان این است که در خدمت این کتاب باشند . بعد خطاب به آن فرد ادامه می دهد : ( اگر مختار و مسلط بودنم تا تو را ادب
می کردم تا دیگران این گونه کلمات را که متزمن جسارت و بی ادبی به مقام بلند قرآن است را نگویند . )
منبع : هزرار و یک حکایت قرآن
استراق سمع
چند تن از اهل دیوان با هم راز می گفتند ، در این حال متوجه شدند مردمی در مجلس آنهاست و به سخنان آنان گوش فرا می دهد . او را گفتند و متهم به
جاسوسی کردند و دستور دادند تا او را حبس و شکنجه کنند . کاتب زندان پرسید جرمش را چه چیزی بنویسم ؟ گفتند : بنویس
( استرق السمع فاتبعه شهاب مبین ) یعنی ( دزدانه گوش می داد و شهابی روشن تعقیبش کرد )
منبع : الاقتباس 2/51